فان کده

جوک;لطیفه;داستان;فال;قصه;تصویر;خنده

فان کده

جوک;لطیفه;داستان;فال;قصه;تصویر;خنده

خاطرات خنده دار 94

amin shafiee | سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۴۷ ب.ظ | ۰ نظر

خاطرات خنده دار 94

اقا عید غدیر بود رفته بودم سوپر تخم مرغ بگیرم بعد سوپریه با یکی دیگه داشتن حرف میزدن درباره عیدی منم وایسادم تا حرفاشون تموم شه بعد که گفت خانوم چی میخاین هول کردم گفتم پنج تا عیدی میخوام جفتشون غش کردن از خنده بعد گفت بیا ملت اینقد عیدی گرفتن قاطی کردن هیچی دیگه تخم مرغارو داد اومدم خونه ولی داشتم میمردم از خنده :)))

 

خاطرات خنده دار 94

بچه بودم بشدت سرماخورده بودم مامانم منو برد دکتر روبروی دکتر نشسته بودم در اتاقشم باز بود منو معاینه کرد گفت چجوری عطسه میکنی ؟منم یه نیگاه دوروبرم انداختم گفتم یه اپیچو یه گوزی :-(
نمیدونم چیشد ولی مریضا اون وسط یورتمه میرفتن 
تازه واردم دستمو بگیرید نزارید قطره قطره چون شمعی اب بشم دستم به دامنتون یه لایک بدید روحم شاد شه

خاطرات خنده دار 94

دیروز تو اتاقم نشستم به فکر فرو دفتم گودزیلای عموم اومده تو میگه:آجییییی به چی فکل میتونی؟
من:هیچی عزیزدلم.
اون:آها فهمیدم به چی فکل میتونی.به اینکه تو یاهو کیو اد کنی یا تو ویچت باکی بحرفی.یا چی تو وبت بنویسی.یا کجا بی افتo_O قراد بزالی!!!!!!
من:جااااااااااان!؟؟؟؟؟o_O
اون:جانت بی بلا آجی.خب من بلم الان هلی پاتل نشون میده توهم راحت فکلاتو بکن!!!!!*_*
من:o_O
اون::-))))))
هری پاتر::-D
سازنده ی ویچت :O
^_^

خاطرات خنده دار 94

آقا روز اول مهر معلم هندسمون اومد سرکلاس شروع کرد به نصیحت. میگفت:
بچه های عزیز هندسه درس سختیه.شما باید خوب درس بخونید. هرسوالی بلد نبودید از خودم بپرسید.
از روی همدیگه یا کتابا کپی نکنید…اصصصصن شما خیلی غلط میخورید از روهم کپی کنید…
تو پاشو گمشو برو بیرون ازکلاس o:
مارو میگی پشت نیمکتا سنگر گرفته بودیم ترکشاش به ما نخوره… ]:

 

خاطرات خنده دار 94

ناظممون دیدتم میگ فاطمه چندتار از ابروهات کم شده ( ازیناس ک فسیل شده و اماره تعداد ابروهارو داره)
منم گفتم خانم فرستادیمشون پیش سیبیلای شما دور هم خوش باشن تا یکی دوهفته دیگ برمیگرده
هیچی دیگ فکرکنم 3 نمره از انضباطم کم کرد اخه از دماغش دود میومد
من:-)))
ابروم^_^
سیبیلای اون بدبخت:-!!!
سارمان حمایت از ترشیدگان O_o

 

خاطرات خنده دار 94

مدیونین اگه فک کنین گودزیلامون بی ادبه. با باباش دعواش شده. باباش بهش گفته بچه خل و چل دیوونه..
برگشته میگه: نه خیر من سگم تو هم بابامی!!!!!!! بچه میخواسته یه وقت بد دهنی نکنه.. غیر مستقیم به باباش گفته پدرسگ!!!!!!!
من که باورم نمیشه این پیش دبستانیه : )))))))))))))))))))

 

خاطرات خنده دار 94

حاجی یه بار کنار خیابون واستاده بودم ، یه پیرمرده رو دیدم کور بود ، پیش خودم گفتم بذار برم کمکش کنم از جوب رد شه .
رفتم جلو گفتم پدر جان بذار کمکت کنم !
پیرمرده گفت برو اونور جلو دستو پامو نگیر !!
جوری از رو جوب رد شد که من سال ها هم تمرین کنم نمی تونم اونجوری برم.
قیافه ی من 0 – 0
0

 

خاطرات خنده دار 94

اون موقعی که اتوبوسای تو شهری بلیطی بود راننده ها بلیطو میگرفتن از وسط پاره میکردن،یه بنده خدا بلیطو چسب زده بود به هم ،داد به راننده ،راننده یه نگا به بلیلط کرد با عصبانیت گف اخه کدوم خری اینو قبول میکنه؟
مسافرِ یه مکث کرد بهد گف حالا تو قبول کن :)
ینی رسما یارو رو خر کرد رف “__”

خاطرات خنده دار 94

یادش به خیر کلاس اول دبیرستان بودیم 30نفر بودیم در حد بنز شیطون شیطون بودیم همه از دستمون عاصی بودن
یه بار نزدیک عید معاونمون اومد گف کلاستون باید خودتون تمیز کنید ……
کلاس ما طبقه دوم بود راه ابم نداش ماهم همه ی نیمکتارو گذاشتیم گوشه ی کلاس سطل سطل اب اوردیم ریختیم کف کلاس با تاید شما فک کن چه وضی شده بود بعد خیلی شیک ابارو با جارو جمع کردیم با خاک انداز ریختیم تو سطلا
معاونمون تا 2روز داش از دستمون گریه میکرد :)))
اخر سالم به همه ی معلمای کلاسما حقوق شغل سختی و زیان اور دادن فک کن..

خاطرات خنده دار 94

خد متتون عرض کنم مامانم تعریف میکرد که یه دوستی داشته که از آدمای کچل خیلی بدش میومده وهرخواستگاری براش میومده اول میدیده کچل هست یانه بعد میرسید به بقیه موارد:|
خولاصه یکی میخواسته بیاد خواستگاری قضیه میدونسته یه کلکی میزنه..
چون طرف نظامی بوده شب خواستگاری با لباس کار رفت چون لباس کار کلاه داشت دیگه..
آغا جواب+میده!
یعد هر وقت خواستن همدیگرو ببینن با لباس کار میرفته تا اینکه موقع عقد و عروسی میشه…
عاقا خدمتتون عرض کنم که داماد با فیلمبردار میره عروسو از آرایشگاه بیاره زنه میبینه ا این که کچله :))
عاقا جلود دوربین شروع میکنه مرده رو زدن :))
حتی میگن تا 1سال بعد عروسی هم باهم دعوا داشتن”))
ضمنا این قضیه کاملا واقعیه

خاطرات خنده دار 94

عاقا من یه کشف بزرگ کردم!!
چن روز دیگه امتحان اندیشه دارم، داشتم درس میخوندم (میدونم عجیبه ولی واقعا میخوندم!!) رسیدم به این جمله: در ادامه فصل عوامل موثر در آن را می برسیم!!
از اونجایی که نویسنده بجای “بررسی میکنیم” از “می بَرسیم” استفاده کرده نتیجه گرفتم عضو 4جوکه!! بعله من تا این حد باهوشم ^_^

 

خاطرات خنده دار 94

اقا اونروز برام خاستگار امده بود بعد بحث رسید به جایی که ما بریم حرفامونو بزنیم ما هم بلند شدیم رفتیم من همون 20 دقه اول حرفامو زدم تموم.
این طرف پر چونه از هر دری حرف میزد غیر از بحث اصلی اقا 1 ساعت و رُب شد :(( 
همینجور حرف میزد دیدم برام ا س امده نگا میکنم میبینم داداش گرام از بیرون اس داده به این پسره لنده هور بگو پاشه بیاد بیرون تا نیومدم با تی پا بیرونش کنم…
مونده بودم چطوری جلو خندمو بگیرم :)))
بله همچین داداش با غیرتی دارم من غیرتش تو حلقتون …

خاطرات خنده دار 94

شتم نخود های خیس خورده رو واسه فلافل چرخ میکردم که دیدم مامانم بدو بدو اومد بالا سرم داد زد:هُشَشَشَششَششَشَشَ :l
من:l چی شده مگه؟
اومد ظرف نخود رو ازم گرف برد خالی کرد تو سینک:o
من: چی کار میکنی؟
مامان:بیا ببین:l
دیدم بعله اخرش گل و سنگ و ی دونه کرم بود:l
در حال شستنش میگه:اگه تو جای من بودی تا حالا تمام اعضای خانواده ایدز گرفته بودن مرده بودن:l
خودمونیم راستشم میگف=))=))=))

  • amin shafiee

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی